محقق و پژوهشگر حوزه
در این مقاله می خوانید: حرکت زایی از ویژگی های احساسات و عواطف است و نه عقل. به همین دلیل بسیاری از کارهای انسان ها در غیاب سنجش عقلانی انجام می گیرد و با این سؤال روبه روست که آیا ارزش اخلاقی دارد یا نه؟ بین پاسخ های مکاتب اخلاقی برون دینی، ناهمگونی و اختلاف مبنایی وجود دارد و در مطالعات دانشمندان مسلمان نیز دو دیدگاه با هم ناسازگار به چشم می خورد. دیدگاه منکران که ارزش را در گرو نیت و گزینش می دانند، و نگاه موافق که بر عبادت بودن رفتار عاطفی و متکی بر فطرت تأکید دارد و مورد تأیید شش گروه از آیات قرآن می باشد. البته در این میان، کافران اسلام ستیز از انجام دادن کار نیک محروم و کار خیر نامسلمان بی عناد اندک است و نمی تواند رستگاری آورد و قرآن، همگانی شدن اخلاق کریمه و سعادت ابدی را تنها با توسعه ایمان و قصد تقرب عملی می داند.
قرآن/ فطرت/ عواطف/ ارزش اخلاقی/ حبط اعمال/ پرستش/ ایمان/ نیت
عنصر قصد اساسی ترین مبنا برای قضاوت درباره کارهای انسان است و بر اساس آن در حوزه های مختلف، به خصوص حوزه اخلاق، ارزش گذاری صورت می گیرد. قصد و تصمیم زاییده دو عامل عمده می باشد که عبارتند از سنجش نتایج بیرونی و عینی کار که ماهیت عقلانی دارد و غالباً در خارج از وجود انسان قابل مطالبه است، و احساسات و عواطف از قبیل علاقه مندی و بیزاری و ... که با چشم دل در فضای جان قابل شهود می باشد.
قضاوت و ارزش گذاری در رابطه با رفتار عقلانی چندان ابهامی ندارد، ولی رفتاری از نوع دوم که بر پایه عواطف و احساسات استوار است، بگو مگوی نسبتاً جدی را پیرامون ارزشمندی خود برانگیخته و نیاز به پاسخ دارد.
عواطف از نظر «دیوید هیوم» فیلسوف انگلیسی (۱۷۱۱ـ۱۷۷۶م)، به ملایم و آرام و تند و شدید قابل تقسیم است. هیجان ناشی از قسم اول در نفس کمتر قابل حس است، اما قسم دوم هیجان و ناآرامی شدید پدید می آورد. احساس زیبایی و زشتی در افعال، آثار هنری و اشیاء از مصادیق دسته اول است و محبت، نفرت، غصه، شادی، فخر و شرمندگی، بخشی از مصادیق انطباعات تند را تشکیل می دهد. (شیدان شید، /۱۸۴؛ کاپلستون، ۵/۳۳۶)
عواطف با تمام گونه هایش خاصیت حرکت زایی دارد (نجاتی، /۳۱، ۹۵، ۱۰۸، ۱۶۷). هر رفتاری باید جنبه عاطفی داشته باشد تا به وقوع بپیوندد. رفتار از انگیزه برمی خیزد، انگیزه بدون هیجان و عاطفه، از نیروی لازم برای حرکت برخوردار نخواهد بود (قاسم زاده، /۷). به همین دلیل عواطف و احساسات بخش غیرمحرمانه و سطحی تر حالات جان انسان را تشکیل می دهد و در قالب گرفتگی، انبساط چهره، انس گیری، انزواطلبی، فعالیت، دلسردی و مانند اینها خودنمایی می نماید. (مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ۲/۳۴۱)
هنگام پیدایش خشم یا به طورکلی عواطف انفعالی دیگر، تغییرات فیزیولوژیک زیادی در بدن ایجاد می شود که یکی از آنها، آزاد شدن هورمون «آدرنالین» است که بر کبد اثر می گذارد و باعث می شود که کبد مقدار زیادی مواد قندی ترشح کند و این به نوبه خود، افزایش نیروی بدنی را در پی دارد و انسان را آماده فعالیت های شدید می کند که هنگام دفاع از خود در حالت خشم یا فرار در موقع ترس، به آن نیاز دارد. (نجاتی، /۱۰۸و۱۶۷)
قدرت حرکت آفرینی عواطف، دانشمندان را بر این واداشته است که نقش خرد را در این رابطه به دقت بنشینند و تنافی و تعامل احساسات و عقل را به مطالعه بگیرند. شهید مطهری در این باره می گوید:
«تجلیات روحی خواستن، شیفته شدن، آرزو کردن، حرارت و حرکت دادن از کانون دل ریشه می گیرد و فکر، اندیشه، دوراندیشی، حسابگری، منطق، استدلال، فلسفه، هدایت و روشنایی از تجلیات کانون عقل، دومین مرکز در روح انسان می باشد. گاهی بین این دو کانون توافق و هماهنگی حاصل می شود و عقل پسند دل را تصدیق می کند، ولی بسیاری از اوقات، اختلاف جایگزین توافق بین آن دو می گردد.» (مطهری، ۲۳/۷۷۱)
هیوم سخن مشابه سخن مطهری دارد، با این تفاوت که عقل را برده انفعالات شمرده و ناتوانی آن را در برابر احساسات مورد تأکید قرار داده است (کاپلستون، ۵/۳۳۵ و ۳۴۳). او می گوید:
«از آنجا که عقل به تنهایی هرگز نمی تواند فعل را فرا آورد یا مایه پیدایی خواست شود، نتیجه می گیریم که همین قوه عقل از بازداشتن خواست یا از ستیزیدن با موضوع برگزیده انفعال یا عاطفه ناتوان است. این نتیجه ضروری است.» (همان، /۳۴۲)
در عین حال وی آهنگ انکار دخیل بودن عقل در اخلاق را ندارد و از همکاری عقل و احساس تقریباً در تمام تصمیم ها و استنتاج های اخلاقی سخن می گوید. (همان، /۳۴۴)
با توجه به اظهارات فوق که همخوانی روشنی با واقعیت ها دارد، می توان گفت زندگی انسان ها عرصه فرمانروایی احساسات است. بخش قابل توجه فعالیت های روزانه هر انسانی در تضاد با عقل یا غفلت و بی توجهی به هدایت های آن و تنها بر اساس خواست عواطف جامه عمل می پوشد. بسیاری از سامان یافتگی و نابسامانی اجتماعی و پیشرفت ها و تباهی ها در عرصه های اجتماعی و علمی، بازتاب فعالیت های متکی بر عواطف مثبت یا منفی خالی از تصور سود و زیان می نماید. همان گونه که پدری صرفاً بر پایه علایق قلبی تلاش توان سوز پدرانه دارد، دانشمند پژوهشکده نشین نیز با تعلق خاطر مشابه، به فعالیت شبانه روزی خود ادامه می دهد. فعالیت هایی از این نوع به پیروان دین خاصی اختصاص ندارد. کافر و مسلمان هر دو (البته با تفاوتی) دستخوش عواطف و هیجانات مثبت و منفی می باشند.
واقعیت رفتاری با این چشم گیری و گستردگی یقیناً استحقاق قضاوت و ارزش گذاری اخلاقی را دارد. جواب مثبت یا منفی مسأله و قضاوت و نگاه ناشی از آن، روی موقعیت فرد و روابط اجتماعی افراد اثرگذار است.
در فلسفه اخلاق پیرامون این نوع رفتار دو گونه سؤال مطرح شده است: یکی ارزش مثبت یا منفی ذات احساسات و انفعالات را زیر ذره بین قرار می دهد، و دیگری خواستار ارزش گذاری برای واکنش های عملی ناشی از عواطف می باشد. (مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ۲/۳۴۵و۳۴۶)
سؤال دوم (که در این نوشته مورد مطالعه قرار می گیرد) بر سؤال زیربنایی تری استوار است، به این صورت که «آیا تمایزهای اخلاقی بر پایه عقل استوارند ... یا بنیادشان بر حس یا احساسات اخلاقی است و به ساخت و سرشت نوعی آدمی وابسته اند؟» (کاپلستون، ۵/۳۴۴)
بر مبنای نخست، خوبی یا بدی افعال، خصلت ها و منش ها بر مقایسه و نسبت سنجی توسط عقل استوار است و بر اساس مبنای دوم، بر احساس اخلاقی که عبارت است از پسندیدن یا ناپسندیدن [امور فوق] فارغ از نفع شخصی (همان، /۳۴۷)، که با تأمل در درون سینه قابل دستیابی است و نه در امور خارجی و مقایسه بین آنها.
کسانی که زیربنای اول را قبول دارند، باید این سخن رایج را بپذیرند که آدمیان تا جایی فضیلت مندند که خودشان را با فرموده عقل سازگار گردانند (همان، /۳۴۲) و در حوزه اخلاق دنباله روی سودگرایان را داشته باشند که بیشترین غلبه ممکن خیر بر شرّ را سبب تحقق ارزش اخلاقی در رفتار می شناسند (فرانکنا، /۸۵) و رفتار عاطفی را فاقد ارزش قلمداد می نمایند.
وظیفه گرایی که زیربنا بودن هیچ کدام از دو گزینه یادشده را قبول ندارد و اراده عمل به تکلیف را زاینده ارزش می شناسد (کاپلستون، ۵/۳۲۳-۳۲۴) نیز نمی تواند بر ارزشمندی رفتار عاطفی مهر تأیید گذارد. اما عاطفه گرایی که ارزش کار را ناشی از عشق و محبت به دیگران می داند (فرانکنا، /۱۲۶)، و لذت گرایی که لذت و رضایت خود فاعل را منشأ ارزش می داند (مایکل پالمر، /۷۳و۷۶)، بر گزینه دوم استوار است و با ارزشمندی کارهای عاطفی سازگار می نماید.
بدین ترتیب جواب سؤال مورد بحث در مطالعات اخلاقی برون دینی متعدد، مختلف و آشتی ناپذیر است. اما نظر قرآن چیست؟
در نگاه ابتدایی، متون دینی ناظر به این مسأله نیز ناهمگون می نماید. گویا چنین ناهمخوانی سبب تفاوت اظهار نظر دانشمندان مسلمان شده است. به همین دلیل قضاوت نهایی در این رابطه دشوار و نیازمند تحقیق و پژوهش همه جانبه می باشد.
قرآن از سویی هر اقدام غیرعالمانه و ناآگاهانه را ناروا می داند؛ (وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ) (اسراء/۳۶). در همین راستا عاطفه گرایی را در صحنه عمل (به جای علم گرایی) به نقد و نکوهش می نشیند؛ (وَ عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (بقره/۲۱۶).
دعوت به عالمانه و آگاهانه عمل کردن، دعوت به عاقلانه زیستن است؛ چه آنکه از نظر قرآن، علم و دانش زمینه ساز تعقل و خردورزی و هوشمندانه عمل کردن است (عنکبوت/۴۳)، دعوت به تقوا و تذکر این مطلب که شانس قبولی ویژه کار متقیان است؛ (إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ) (مائده/۲۷)، می تواند مستند دیگری باشد بر بی ارزشی رفتار عاطفی؛ به این دلیل که پروا پیشه کردن آمیخته است با اراده، آگاهی و دوری از زیان ها! روایات مربوط به اهمیت نیت ـ که روایت نبوی «إنّمَا الأعْمالُ بِالنّیات» (حر عاملی، ۱/۳۴) نمونه ای از آنهاست و ارزشمندی توجه به هدف و تقرب به خدا را گوشزد می کند ـ نیز ضرورت عقل گرایی و غایت باوری موقع عمل را گوشزد می کند.
از طرفی، غلیان و جوشش عواطف جزء خواسته های دینی می باشد. بعثت، انذار و تبشیر را هدف دعوت خود می شناسد و قرآن، شدت وصف ناپذیر خشیت از خدا در انسان را بازتاب کنش ویژه خود دانسته می گوید: (لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ) (حشر/۲۱).
هدف آیه این است که انسان ها در برابر خداوند در پرتو قرآن باید وضعیت عاطفی مشابه را پیدا کنند و برای رستگار شدنشان، خوف و خشیت الهی را در جانشان تقویت نمایند (بینه/۷و۸؛ نازعات/۴۰)؛ همان گونه که از مؤمنان انتظار می رود که شدیدترین محبت را به خدا داشته باشند: (وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ) (بقره/۱۶۵).
طبق روایتی از امام صادق۷، پیامبر۶ فرمود: «افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لایبالی علی ما اصبح من الدنیا علی عسر أم علی یسر.» (کلینی، ۲/۸۳)؛ «بهترین آدم ها کسی است که به عبادت عشق ورزد، پس آن را در آغوش گیرد و در دلش آن را دوست داشته باشد و با بدنش بدان بچسبد و خودش را برای انجام آن فارغ کند. چنین کسی برایش مهم نیست که در سختی باشد یا در آسانی و گشایش.»
تردیدی نیست در اینکه شدت ترس و عشق ورزی به کاری، فرصت خردورزی و تصور سود و زیان آن را از انسان می گیرد و او نمی تواند با نگاه عقل حسابگر بدان نگاه کند، به عبارتی راه این دو از هم جدا می باشد. اقبال لاهوری تفاوت این دو را این گونه به تصویر می کشد:
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است***عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک تر***پاک تر چالاک تر بی باک تر
عقل در پیچاک اسباب و علل*** عشق چوگان باز میدان عمل
عقل را سرمایه از بیم و شک است*** عشق را عزم و یقین لاینفک است
عقل محکم از اساس چون و چند*** عشق عریان از لباس چون و چند
(اقبال، /۱۵۶)
به هر حال ناهمگونی متون در نگاه نخست قابل توجه است. دستیابی به نگاه واقعی قرآن در رابطه با ارزش اخلاقی رفتار متکی بر احساسات، دقت بیشتر می طلبد. نتیجه گیری مطمئن در این رابطه بستگی به شناخت ملاک ارزش عمل در نظام اخلاقی اسلام دارد. در این زمینه فیلسوفان اخلاق مسلمان برداشت ها و تعبیرهای متفاوت دارند که در قالب سه دیدگاه زیر می گنجد:
یک. در نگاه بعضی، فلسفه خلقت انسان را رسیدن به کمال و تقرب الی الله تشکیل می دهد. از این منظر، عمل و کاری ارزشمند است که با چنین غایتی همخوانی داشته باشد (طباطبایی، المیزان، ۵/۱۲؛ مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، /۳۲۸). بر اساس این دیدگاه، کارهایی که مانع کمال خواهی و یا دستیابی به کمال باشد، ضد ارزش به حساب می آید.
دو. شهید مطهری بر این باور است که انسان دارای حیات مادی و معنوی است و به عبارتی، «من سفلی» و «من علوی» دارد. ایشان این دو نوع وجود را معیار ارزش گذاری برای فعالیت های انسان می شناسد و کاری را که تعالی حیات معنوی و «من علوی» را به ارمغان می آورد، ارزشمند می داند. (مطهری، ۱۳/۷۴۰-۷۳۹)
سه. سازگاری با فطرت انسان، سومین عاملی است که در کلام بعضی از دانشمندان به عنوان عامل ارزشمندی کار مطرح می باشد. (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، /۴۹-۵۱)
چونان که واضح می نماید، بین سه تعبیر فوق، اختلاف اساسی دیده نمی شود. در حقیقت کمال، بازتاب انجام کار سازگار با فطرت و «من علوی» بر شخصیت انسان است، ولی در اینکه فعل عاطفی می تواند مصداق چنین فعلی باشد یا نه، دو دیدگاه وجود دارد.
برخی رفتار عاطفی را فاقد ارزش اخلاقی می دانند و بر این باورند که ارزش اخلاقی در اسلام نصابی دارد که فعل اخلاقی بدون قصد تقرب متکی بر ایمان، توجه به تأثیر آن به کمال مطلوب و انتخاب انگیزه ای از بین انگیزه های مزاحم، نمی تواند آن مرتبه از ارزش را به دست آورد و فاعل خود را به سعادت اخروی برساند (مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، /۳۲۸؛ اخلاق در قرآن، ۲/۳۳۸؛ فلسفه اخلاق، /۱۳۹). به همین دلیل وقتی نظر شخص به حیوان مجروحِ گرسنه ای می افتد و دلش بسوزد و در فکر آب، نان، غذا و معالجه او برآید، اگر این کار را از روی ایمان و برای خدا انجام دهد، حد نصاب ارزش را دارد. (همو، اخلاق در قرآن، ۲/۳۳۹)
در نظریه فوق، نصاب ارزش اخلاقی با قصد تقرب تکمیل می شود، ولی چون قصد تقرب بدون ایمان تحقق نمی یابد، ایمان منشأ حد نصاب قلمداد شده و برای اثبات مطلب، به دو آیه زیر استدلال شده است (همو، فلسفه اخلاق، /۱۳۹) که در اولی، ایمان عامل رستگاری و در دومی، عمل نیک کافران تشبیه به سراب می شود.
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا لَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلا ظَلِیلا) (نساء/۵۷)
«و به زودی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به باغ هایی درمی آوریم که از زیر آنها نهرها روان است و برای همیشه در آنها جاودانند و در آنجا همسران پاکیزه خواهند داشت.»
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ* أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ) (نور/۴۰-۳۹)
«و کسانی که کفر ورزیده اند، کارهای آنها همچون سرابی است در بیابان که تشنه آن را آب می پندارد، اما وقتی به آنجا می رسد، آن را چیزی نمی یابد و خدا را نزد آن می یابد که حسابش را به طور کامل به او می دهد و خدا حسابش سریع است. یا همچون تاریکی هایی است در دریایی عمیق که موجی آن را می پوشاند و روی آن موج دیگر است و بر فراز آن ابری است. تاریکی هایی است بر روی یکدیگر که هرگاه دست خود را بیرون بیاورد، بعید است آن را ببیند.»
اما استدلال به این دو آیه از استحکام قابل قبولی برخوردار نمی باشد؛ زیرا آیه اول با استفاده از واژه «الصالحات» (جمع+ال)، موقعیت ویژه آن دسته از مؤمنانی را یادآوری می کند که در دنیا به تمام وظایفشان عمل کرده اند، چونان که در آیه (وَمَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى) (طه/۷۵) تصریح شده است که این دسته از اهل ایمان، در آخرت بالاترین درجه ها و رتبه ها را دارند. پس آیه شرایط دستیابی به چنین موقعیتی را بیان می کند و نه شرط ارزشمندی کارها را. البته دستیابی به چنین مقامی (چونان که در همین مقاله تذکر داده خواهد شد) یقیناً مشروط به ایمان و ورود اسلام ناخودآگاه در ضمیر خودآگاه است.
و در آیه دوم اولاً، رفتار ناشی از «کفر جحودی» مورد بحث است که کوری دل و حجاب جان را همراه دارد و سراب گونه می نماید و رفتار عاطفی متکی بر فطرت، نماد بینایی دل می باشد و این دو با هم سازگار نمی نماید. ثانیاً کلمه «أو» که ظاهراً منشأ استدلال به آیه است، غالباً جواز تشبیه یک شیء را به دو چیز گوشزد می کند (ابن هشام، /۸۸)، چونان که در آیه (فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً) (بقره/۷۴) مشاهده می کنیم. پس استفاده تقسیم از آن ـ تا بر اساس آن کارهای کافران را تقسیم کنیم به خوب و بد و بگوییم کار نیک آنان نیز مثل سراب بی ارزش است ـ خلاف متعارف و نیازمند دلیل است.
از سوی دیگر حامیان این نظریه، تأثیر کار را در تحصیل قرب به خدا، معیار ارزش می دانند و معتقدند که رفتار عاطفی بدون ایمان و سنجش نیز در این راستا اثرگذار می باشد و می تواند زمینه پذیرش حق و ایمان را فراهم کند و انسان را به مرز انسانیت و کسب ارزش های اصیل اخلاقی و تعالی نزدیک نماید و رفع یا کاهش عذاب الهی را در پی آورد (مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، /۱۳۹). با توجه به چنین اعترافی، ارزشمندی رفتار عاطفی بدون قصد تقرب را پایین تر از حد نصاب ارزش اخلاقی دانستن، به نام گذاری می ماند که به صورت دلبخواهی صورت می گیرد، وگر نه تشابه و همانندی یاد شده، یادآور والاترین سطحی از ارزش برای رفتار عاطفی می باشد.
دومین نظریه از دل نظریه مورد قبول شهید مطهری قابل استنباط است که رفتار اخلاقی را پرستش ناآگاهانه خدا می داند و بر این باور است که انسان به صورت ناخودآگاه و بر اساس یادداشت های ثبت شده در فطرتش، خداوند را می شناسد و دوست دارد و تن دهی به قوانین نهفته در فطرت و رضایت خداوند را پیگیر است (مطهری، ۲۲/۳۸۴-۳۸۶)؛ و با عمل به این قوانین، از محدوده خودخواهی ها، خودپرستی ها، آرزوها، تمنی ها و امور کوچک پرواز می کند و بیرون می رود (همان، /۳۷۷-۳۷۹). چنین انسانی اگر در روان آگاهش مسلمان هم نباشد، مسلمان فطری به حساب می آید و خداوند یقیناً کارهای او را بی اجر نمی گذارد. (همان، ۱/۲۹۴ و ۳۰۷)
انبیا مبعوث می شوند تا با تعالیم دریافتی و در دست داشته خود، امور قابل درک در روان ناخودآگاه را وارد روان و ضمیر آگاه انسان کنند (همان، ۲۲/۳۸۷) تا پرستش به کمک دین، شکل آگاهانه به خود بگیرد و به گفته کانت (کانت، /۱۱۵)، اخلاقی که وجود پیشین دارد، باید پایه و اساس دین شمرده شود و به کمک آن، شکل آرمانی اش را واقعیت عینی ببخشد، وگر نه (و بدون الزام های دین) به صورت یک آرمان باقی خواهد ماند.
بنابراین دست یازیدن انسان ها (در غیاب عقل حسابگر) به رفتار عاطفی، طبیعی و قابل پیش بینی می نماید و رفتاری که با تکیه بر اسلام ناخودآگاه و عواطف برخاسته از فطرت الهی عینیت می یابد، یقیناً الهی و ارزشمند است و ارزشمندی آن در ارتباط تنگاتنگ با بعد عاطفی آن است. شاید به همین دلیل شهید مطهری در توضیح روایتی از امام صادق۷ که در آن عبادت به سه دسته تقسیم شده است (کلینی، ۲/۸۴)، پرستش آگاهانه و در پرتو شریعت را در صورتی تبارز پرستش فطری می شناسد که دوستانه و عاشقانه باشد و نه تاجرانه و برده گونه (مطهری، ۲۲/۳۸۹) که شباهت به بازتاب قضاوت عقل عملی پیدا کرده و بوی سودگرایی می دهد؛ چرا که ارزش در نظریه پرستش بر میل و عاطفه استوار است و نه موافقت عقل عملی. (همان، /۳۸۲)
بنابراین تفاوت اساسی این نظریه با نظریه قبلی در این است که با پیشنهاد نیت عمل به اسلام مکتوب و گزینش انگیزه ای از بین انگیزه ها به عنوان دو شرط تکمیل نصاب ارزش اخلاقی در نظریه اول؛ آمار اخلاق مداران و رفتار اخلاقی حتی در زندگی اهل ایمان به شدت کاهش می یابد و یأس آفرین است. برعکس نظریه پرستش که نگاه خوش بینانه ای را مطرح می کند که بر اساس آن، هر رفتار عاطفی را از هر کسی، عبادت و ارزشمند می نماید.
نظریه پرستش پشتوانه قرآنی جدی دارد. آیات متعددی ارزشمندی رفتار عاطفی را گواهی می دهند. تأییدهای قرآنی در این رابطه به گونه های زیر قابل توضیح می باشد.
قرآن دینداری را مسبوق به اخلاق و تعهدی می داند که پیشاپیش بین خدا و انسان در آغاز خلقت او، در صفحه فطرت به ثبت رسیده و تحت عنوان الهام فجور و تقوا (شمس/۸)، پیمان ربوبیت الهی (اعراف/۱۷۲) و سرشت دینی (روم/۳۰)، در معرض مطالعه قرار گرفته است. گویا بر اساس این آمادگی ذهنی و فطری قبلی انسان ها و شعور، شناخت و میل ناخودآگاه آنها، خداوند عناوین اخلاقی چون معروف، منکر، عدالت، بِرّ، اثم، فجور، فحشا، حسنه، سیئه، طیبات، خبائث و ... را بدون آموزش، تعریف و توضیح مجدد معناشناختی، پیشنهاد و تکلیف می کند؛ (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالإنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ) (اعراف/۱۵۷)
«آنان که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده که در تورات و انجیل [صفات] وی را نوشته می یابند؛ پیروی می کنند و او آنان را به کارهای پسندیده وادار و از کارهای ناپسند بازمی دارد و چیزهای دلپذیر را برایشان حلال و چیزهای پلید را حرام قرار می دهد، بار سنگین و قید و بندهایی را که بر آنان بود، از ایشان برمی دارد.»
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ) (نحل/۹۰)
«همانا خداوند به عدالت و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد و از فحشا، منکر و ستم منع می کند، به شما اندرز می دهد تا شاید به یاد آورید.»
طبق روایت معروف، «وابصه» خدمت پیامبر مشرف شد تا در رابطه با آشنایی با مفهوم دو واژه «برّ» و «اثم» در آیه (تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ) (مائده/۲) توضیح بخواهد. پیامبر فرمود: «در این رابطه به دلت مراجعه کن و از او نظر بخواه.» (سیوطی، ۲/۲۵۵)
شناختی که دل درباره ارزش ها و ضدارزش ها می دهد، آمیخته با عواطف و احساسات نیز می باشد تا با ایجاد انگیزه درونی برای رعایت آنها، انسان را به حرکت و عمل وادارد. نمونه و مثال زنده در این رابطه، ایمان است که در قرآن اول به عنوان بارزترین مصداق «بر» مطرح (بقره/۱۷۷) و سپس علاقه مندی فطری انسان به آن (ابن عربی، ۲/۲۷۴) یادآوری می گردد؛ (وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ) (حجرات/۷).
در روایتی، فضیل بن یسار می گوید: از امام صادق۷ پرسیدم: آیا دوستی و خشمگین شدن از عناصر تشکیل دهنده ایمان است؟ امام۷ فرمود: «و هل الایمان الاّ الحُبّ و البغض؟ ثُمَّ تلی هذه الآیه.» (کلینی، ۲/۱۲۵)
آنچه را در این روایت می خوانیم، خلاصه نگاه قرآن است. عواطف از نظر قرآن در تمام عرصه های فعالیت دینی انسان حضور دارد و هر نوع رفتاری با انگیزه ناشی از هیجان و عاطفه ، ترک یا به وقوع می پیوندد. به عنوان نمونه در قرآن، تکرار واژه های خشیت (۴۰ بار)، خوف (۴۰ بار)، غضب (۲۳ بار)، محبت با عبارت های مختلف (۲۴ بار) و رضایت (۳۲ بار)، نقش و جایگاه عواطف را در دینداری نشان می دهد و در نهایت، قرآن رونق زندگی ایده آل در دنیا و رفاه اخروی را در پناه افزایش محبت به خدا، پیامبر و جهاد در راه خدا و ترس و خشیت الهی قابل تحقق می داند؛ (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى) (نازعات /۴۱-۴۰)
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ* جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ) (بینه/۷و۸)
(قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (توبه/۲۴).
توجه ویژه قرآن به کشش ها و کنش های عاطفی و دعوت به تقویت آنها علاوه بر تذکر حرکت زایی، به این مطلب نیز اشاره دارد که در ذات عاطفه و کار متکی بر آن (چونان که از آیه «حبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمان» نیز قابل استفاده است)، به صورت ناخودآگاه یا آگاهانه، خداخواهی نیز نهفته است که سرمنشأ تمام ارزش ها می باشد. بنابراین تمام رفتار نیک متکی بر عواطف، پاسخی به صدای خدا در ناخودآگاه انسان است و رنگ پرستش دارد.
عاطفی و غیرارزشی بودن پاره ای از رفتارها، تکیه بر تلقی و عادتی دارد که خدشه پذیر می نماید. بر پایه این تلقی، ارزش کار ریشه در سنجش و نیت آگاهانه و عمل به تعالیم مشروع در قرآن دارد، در صورتی که قرآن، تقواورزی پیش از عرضه تعالیم دین را امکان پذیر دانسته (مطهری، ۲۲/۲۶) و خود را هدایتگر کسانی می داند که پیشاپیش تقوا را رعایت کرده باشند (بقره/۲)؛ و از تشنگی، گرسنگی، خستگی، گام های دشمن کوب و تحمل زخم های مجاهدان راه خدا، تعبیر به عمل صالح می کند؛ (مَا کَانَ لأهْلِ الْمَدِینَهِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَهٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلا إِلا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ) (توبه/۱۲۰). با اینکه هیچ کدام از امور یادشده غالباً با قصد تقرب به خدا همراه نمی باشد. (ابن عاشور، ۱۰/۲۲۶)
در هیچ جای قرآن، سنجش و مقایسه پیش از عمل، شرط ارزشمندی آن قلمداد نشده است. البته چون تمام کارهای پیشنهادی دین معقولیت نیز دارد، دعوت به تعقل نیز به عمل می آید تا روحیه خردورزی و پایبندی به اسلام، استحکام بیشتری پیدا کند
واقعیت این است که کنش های عاطفی و فطری با نوعی از سنجش و گزینش ناخودآگاه یا بسیار سریع همراه می باشد و بر اساس آن، تقوای جان، حسن فاعلی عینیت پیدا می کند و عمل عاطفی مصداق عمل صالح و تقواورزی به حساب می آید؛ زیرا در عالم جان، دو نوع نیاز و تمایل و یک دستگاه قضاوت و مرکز صدور حکم ملامت در صورت تحقق خلاف کاری، تحولات روحی انسان را جهت می دهد و قرآن از طریق آیات (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(شمس/۸)، (إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَهٌ بِالسُّوءِ) (یوسف/۵۳) و (وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ) (قیامه/۲)، به ریشه یابی فعل و انفعالات یادشده اشاره دارد.
نیاز به تداوم وجود و نیاز به تکامل معنوی با دو نوع تمایل که یکی حفظ و تداوم وجود مادی و فیزیکی و دیگری کمالات معنوی انسان را پیگیر است، در صدد کنترل زندگی او می باشد. به همین دلیل پاسخگویی به غریزه جنسی، احساس گرسنگی، احساس تشنگی، احساس خستگی و ... تا زمانی که منجر به افزون طلبی و عبور از خط قرمز نشود و مزاحم رفع نیازهای معنوی نباشد، ارزشمند قلمداد شده است. ولی قرآن با عبارت (کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَهَ) (قیامه/۲۰)، خطر طغیان این نوع تمایل را به انسان یادآوری می کند. تمایل مادی با دین که فلسفه وجودی اش را فراهم شدن زمینه تداوم تعالی جان و انسانیت تشکیل می دهد، همیشه در اثر لذت های ناشی از بهره های مادی، راه تعارض پیش می گیرد و در صدد بستن راه تعالی جان برمی آید.
از وسوسه طغیان در میل جسمانی به عنوان هوای نفس یاد می شود؛ شاید به این دلیل که «هوی» در لغت به معنای سقوط از بالاست (طریحی، ۱/۴۸۱؛ قرشی، ۷/۱۷۰) و با فعال شدن این وسوسه، زمینه آغاز سقوط انسان به «اسفل سافلین» فراهم می آید و با رشد فزاینده، ممکن است به استثمار تمام امکانات وجودی انسان بپردازد و جان به تبعیت از آن، به بدی ها فرمان دهد؛ (إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَهٌ بِالسُّوءِ).
با آغاز طغیان میل نفسانی به صورت عملی، مرکز قضاوت جان نیز فعال می شود و موضع ملامتگرانه می گیرد (قیامه/۲) تا زمینه ندامت و جبران فراهم آید (کانت، /۱۷۶). بنابراین هر کاری نماد جنگی در عالم جان است. جنگ بین تمایلات به معنای فوق تحت عناوین «مبارزه بین واقعیت حیوانی و واقعیت ملکوتی» (مطهری، ۱۳/۷۳۸)، «سلطه طلبی متقابل نفس و بدن» (کانت، /۱۱۳)، «جنگ بین روح و بدن» (جوادی آملی، مبادی اخلاق در قرآن، ۱/۲۴۹) مورد مطالعه دانشمندان قرار گرفته است.
مولوی درباره اصل جریان جنگ و پیروزی تن بر جان می گوید:
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ***باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای*** تن ز عشق خار بن چون ناقه ای
جان گشاده سوی بالا بال ها***تن زده اندر زمین چنگال ها
میل جان اندر ترقی و شرف*** میل تن در کسب اسباب و علف
میل جان در حکمت است و در علوم ***میل تن در باغ و داغ است و کروم
.....
عشق را بگذاشت دم خر گرفت***لاجرم سرگین خر شد عنبرش
ملک را بگذاشت بر سرگین نشست***لاجرم شد خرمگس سرلشکرش
خرمگس آن وسوسه است و آن خیال*** که همی خارش دهد همچون گرش
.....
زان سبب جانش وطن دید و قرار****اندرین سوراخ دنیا موش وار
هم در این سوراخ بنایی گرفت *** در خور سوراخ دانایی گرفت
پیشه هایی که مر او را در مزید*** اندرین سوراخ کار آید گزید
متون دینی نیز پیروزی و شکست در این جنگ را گوشزد کرده است. بر اساس روایت قرآن، اهل جهنم در آخرت به شکست خویشتن خود در برابر شقاوت و بدبختی ساخته خودشان اعتراف می کنند؛ (قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ) (مؤمنون/۱۰۶). در روایتی، پیامبر۶ از کسی که بر هوای نفس خویش چیره و غالب شود، به عنوان شجاع ترین انسان یاد کرده است؛ «اشجع الناس من غلب هواه.» (مجلسی، ۷۴/۱۱۲)
با توجه به واقعیتی به نام جنگ میل ها، جز در مورد اجبار و اکراه، هر کاری که انجام می گیرد، حتی رفتار عاطفی، هرچند به صورت ناخودآگاه، با نوعی از سنجش، سبک و سنگین کردن، ترجیح میلی بر میل دیگر و گزینش که حقیقت اراده را تشکیل می دهد، همراه است. به همین دلیل بر اساس اطلاق آیات (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا* وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا)(شمس/۱۰-۸)، کار و عملی که صرفاً در پاسخ به ندای فطرت (و بدون توجه به فتوای عقل و تعالیم دینی مکتوب) انجام می گیرد، اختیاری و قابل انتساب به فاعل قلمداد شده و مصداق تقوا و عمل صالح به حساب می آید.
قرآن مواردی از اوج گیری عاطفه و رفتار ناشی از آن را روایت کرده و گاهی به ارزشیابی آنها نیز می پردازد؛ از قبیل شدت حزن و شرمندگی حضرت مریم موقع زایمان که گفت: ای کاش پیش از این مرده و یکسره فراموش شده بودم و هم زمان نوزادش به دلداری او پرداخت؛(فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَهِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا*فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا)(مریم/۲۴-۲۳)؛ و مادر حضرت موسی که در اثر شدت نگرانی نزدیک بود ماجرای تولد حضرت موسی را افشا کند، خداوند به کمکش آمد و غصه و اندوهش را زدود...؛ (وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (قصص/۱۰).
در میان مواردی از این دست، داستان حضرت یعقوب و حضرت یونس با وضوح بیشتری به ارزشیابی رفتار عاطفی می پردازد. عاطفه پدری سبب می شود که بعد از جدایی و فراق یوسف، اندوه و حزن سیل آسا به سراغ حضرت یعقوب آید و گریه مستمر، بینایی ایشان را از بین ببرد؛ (وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ* قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ) (یوسف/۸۵-۸۴).
در روایتی از پیامبر۶، غمگینی آن حضرت هم وزن غمگینی هفتاد مادر فرزند از دست داده و پاداشش برابر پاداش صد شهید قلمداد شده است. (سیوطی، ۴/۳۱)
در ماجرای حضرت یونس، ترک زودهنگام شهر در اثر شدت غضب ناشی از مخالفت سرسختانه مردم، زمینه کیفر سقوط در کام نهنگ را برای او فراهم می کند، ولی توبه او در شکم ماهی، سبب رهایی او از خطر همیشه ماندن در شکم ماهی، قرار گرفتن در معرض نکوهش و رها شدن در صحرای تفتیده می شود؛ (وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ* فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ) (انبیاء/۸۸-۸۷)؛ (وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ* فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ* فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ* فَلَوْلا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ* لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ* فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِیمٌ* وَأَنْبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ) (صافات/۱۴۶-۱۳۹)؛ (وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ* لَوْلا أَنْ تَدَارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ) (قلم/۴۹-۴۸).
نه سوگواری حضرت یعقوب بر سنجش و گزینش استوار بود، و نه ترک زودهنگام و خشمگینانه شهر توسط یونس با اختیار و تدبیر صورت گرفت، در عین حال پدر یوسف پاداش دریافت می کند، و همدم ماهی در معرض نکوهش قرار می گیرد
بسیاری از مفسران (مغنیه، ۱/۳۱۷؛ خطیب، ۱/۲۳۵؛ ابن عربی، ۱/۷۷؛ جوادی آملی، تسنیم، ۱۰/۳۸۴؛ طبرسی، ۲/۵۴۴) در مورد آیه (کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ) (بقره/۲۱۳) بر این باورند که پیش از حضرت نوح، انسان ها بر اساس کشش های فطری و نه هدایت های عقلانی و وحیانی زندگی می کرده اند. به عبارتی، تمایلات فطری که آمیخته با عواطف نیز هست، توانسته بود جامعه بشری را به صورت یک امت یکپارچه و همسو در مسیر نیکوکاری رهبری نماید.
پیش از مفسران، امام باقر۷ (طبرسی، ۲/۵۴۴) و امام صادق۷ (عیاشی، ۱/۱۲۴) هر کدام در روایتی، تفسیر فوق را مورد تأکید قرار داده اند.
عبارت «کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً» آمیخته با ستایش است، ستایش از زندگی متکی بر فطرت، در حقیقت ستایش از رفتار فطری و عاطفی است و ارزشمندی آن را نشان می دهد.
آخرین گروه از آیات مربوط به مسأله مورد بحث، آیاتی است که با استفاده از اطلاق یا واژه های مفید عموم درباره مشاهده و محاسبه کار خیر و نیک عموم انسان ها در روز قیامت سخن می گوید.
کار خیر به کارهایی گفته می شود که دلپسند و مورد رغبت همگان است (راغب اصفهانی، ۱/۳۰۰) و بر اساس فطرت، هر انسانی میل به انجام آن دارد. قرآن درباره ارزش گذاری روی چنین کارهایی در آخرت می گوید: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ* فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ) (زلزال/ ۸-۷)؛ (یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا) (آل عمران/۳۰)؛ (وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ) (انبیاء/۴۷).
بر اساس اطلاق و وسعت شمول این آیات، صاحب تفسیر «محاسن التأویل»، حتی کافران را در برابر کار عاطفی شان مستحق پاداش اخروی می داند و نظرش را همسو با نظر بسیاری از علمای گذشته می شمارد و با قاطعیت می گوید:
«ادعای اجماع مبنی بر اینکه کار نیک کافران در آخرت به حال آنها سودی ندارد، بی پایه و اساس است.» (قاسمی، ۹/۶۲۶)
نویسنده تفسیر «الکاشف» در مقام رد کسانی که عمل نیک غیرمؤمن را بر اساس آیه (إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ) (مائده/۲۷) بی فایده می دانند، می گوید:
«اگر معصیت کسی در موردی سبب شود که عمل نیک او در مورد دیگر مقبول نیفتد، لازمه اش این است که خداوند تنها عمل معصومین را بپذیرد! مراد آیه «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ ...» این است که عمل، انگیزه دنیوی نداشته باشد. تردیدی نیست در اینکه کار متکی بر خیرخواهی و انگیزه انسانی ـ با نیت همراه باشد یا نه ـ برای خداوند است، پس انجام دهنده آن باید پاداش الهی را دریافت کند.» (مغنیه، ۲/۲۱۲)
آیات یادشده احتمال دیگری را برنمی تابد، به خصوص آیات ۷ و ۸ سوره زلزال که ابن مسعود از آن به «احکم آیه فی القرآن» یاد می کند (طبرسی، ۱۰/۸۰۰). این صراحت و تردیدناپذیری مانع قبولی دو توجیه دیگر برای حل تنافی بین آنها و آیات حبط اعمال نیز می باشد که در یکی، آیات حبط حاکم بر آیات ۷ و ۸ سوره زلزال (طباطبایی، المیزان، ۲۰/۳۴۳) و در دیگری، ثواب دنیوی، پاداش عمل خیر کافران قلمداد شده است. (میبدی، ۱۰/۵۷۹)
واقعیت این است که آیات حبط اعمال که نزد بیشتر مفسران مستند بی ارزشی کارهای نیک و عاطفی تمام نامسلمانان قلمداد شده است، تنها به «کُفر جحودی» و کافرانی نظر دارد که بر اساس لجبازی و عناد، بر ضد اسلام به پا خاسته اند که عبارتند از مرتدها (بقره/۲۱۷)، کافران (آل عمران/۲۲؛ اعراف/۱۴۷؛ کهف/۱۰۵)، منافقان (مائده/۵۳؛ توبه/۶۹) و مشرکان (توبه/۱۷). این دسته از کافران با فطرتشان در جنگند و آن را می پوشانند تا حق را نبیند (صادقی تهرانی، ۱/۳). قلب و ابصارشان دگرگون می شود، به گونه ای که جز سراب باطل چیزی را اراده نکنند. در میان سدهایی که خود در اطراف خود بنا نهاده اند، محبوسند (طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، /۱۶۹). مقصود از حبط اعمال این دسته از کافران، انجام دادن آنها بر خلاف صورتی است که بدان امر شده، نه به معنای باطل شدن کار شایسته ستایش و ثواب. (طوسی، ۲/۴۲۴)
نامسلمانانی را که آمادگی روحی برای تسلیم شدن در برابر حق دارند، نمی توان کافر خواند، زیرا در مقام پوشانیدن حقیقت نیستند (مطهری، ۱/۲۹۳) و ممکن است کارهای شایسته و رفتار عاطفی انجام دهند و مستحق پاداش باشند.
انگیزه رفتار عاطفی مسلمانان، معبرش روان آگاه آنان است که با عطر ایمان، اهداف بلند و میانه خداپسندانه، عطرآگین است و به همین دلیل از دو منبع کسب ارزش می کند و امیدآفرینی درخور توجهی را همراه دارد، ولی در مورد رفتار عاطفی غیرمسلمان ها می توان گفت کسانی که کار خیر نامسلمان را ارزشمند می دانند، بر این نکته اتفاق نظر دارند که چنین اعمالی برای آنها رستگاری نمی آورد. این نکته ریشه قرآنی دارد. قرآن مؤمن و معتقد به کلمه توحید را شایسته باروری و رشد می داند؛ بر خلاف غیر مؤمن که بهره باروری اندکی دارد و الهامات فطرتشان به سختی و به صورت بسیار کم و محدود در قالب عمل تبارز پیدا می کند. قرآن این مطلب را در قالب تشبیه معقول به محسوس این گونه به تصویر می کشد: (وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلا نَکِدًا) (اعراف/۵۸)
«سرزمین دلپذیر گیاهش به اذن پروردگارش می روید، ولی سرزمین پلید و نفرت زا گیاهش جز به سختی و بسیار اندک نمی روید.»
ابن عباس، حسن، مجاهد، قتاده و سدی گفته اند این مَثَل برای مؤمن و کافر است (ابوالفتوح رازی، ۸/۲۳۳). این گونه تشبیه در چند آیه قرآن جلب توجه می کند (انفال/۳۷، ابراهیم/۲۴، فاطر/۱۰) و در آنها از مؤمن به لحاظ اعتقادش به کلمه توحید، تعبیر به «کلمه طیبه» شده است.
مؤمن با قبول دین، فطریاتش وارد روان آگاهش می شود و به صورت شگفت انگیزی رو به رویش و رشد می گذارد (فتح/۲۹). روشن ترین تعبیر در این رابطه، آیه (أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ* تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا) (ابراهیم/۲۵-۲۴) است که در آن از کارهای خیر مؤمن به بار و خوردنی درختی تعبیر شده که در تمام فصول و زمان ها، در اختیار انسان ها قرار می گیرد. ولی عواطف و تمایلات فطری غیر مؤمن در اثر باورهای غیرارزشی، در معرض «تدسیه» و سیاه و سیاه تر شدن است و اگر بخواهد در قالب عمل خود را نشان دهد، با موانع زیاد فکری، اخلاقی و عاطفی منفی روبه رو می باشد. به همین دلیل کارهای نیک او اندک است و وی را به رستگاری نمی رساند.
با توجه به چنین حقیقتی، دعوت به ایمان که زمینه ساز انجام تمام کارهای شایسته به عنوان تجلی گاه تمام کشش های فطری است، دعوت به رستگاری به حساب آمده است و دین با برنامه کامل و جامع خود، موفقیت قطعی را به ارمغان می آورد. وقتی که به برکت دین، شعور ناخودآگاه انسان تبدیل شد به شعور آگاه، تمام کارهای انسان اخلاقی می شود. (مطهری، ۲۲/۳۸۷)
۱. ابن عاشور، محمد؛ التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسه التاریخ، ۱۴۲۰ق.
۲. ابن عربی، تفسیر ابن عربی؛ بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
۳. ابن هشام، جمال الدین؛ مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، چاپ سوم، قم، کتابفروشی بنی هاشمی ، ۱۳۶۷ش.
۴. اقبال لاهوری، محمد؛ اشعار فارسی اقبال لاهوری، چاپ چهارم، تهران، سازمان انتشارات جاودان، ۱۳۷۰ش.
۵. پالمر، مایکل؛ مسایل اخلاق، ترجمه: علی رضا آل بویه، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۵ش.
۶. توفیق، محمد عزالدین؛ التأصیل الاسلامی للدراسات النفسیه، چاپ دوم، قاهره، دارالسلام، ۱۴۱۸ق.
۷. جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۸۵ش.
۸. ــــــــــــــــ ؛ فلسفه حقوق بشر، چاپ دوم، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۷۷ش.
۹. ــــــــــــــــ ؛ مبادی اخلاق در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۷۷ش.
۱۰. حائری یزدی، مهدی؛ کاوش های عقل عملی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱ش.
۱۱. حر عاملی، محمد؛ وسائل الشیعه، چاپ پنجم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
۱۲. خطیب، عبدالکریم؛ التفسیر القرآنی للقرآن، بی جا، بی نا، بی تا.
۱۳. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۴۰۸ق.
۱۴. راغب اصفهانی، حسین؛ المفردات فی غریب القرآن، بیروت، دارالعلم، ۱۴۱۲ق.
۱۵. سیوطی، جلال الدین؛ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه مرعشی، ۱۴۰۴ق.
۱۶. شیدان شید، حسین علی؛ عقل در اخلاق از نظر غزالی و هیوم، مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۳ش.
۱۷. صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم، مؤلف، ۱۴۱۹ق.
۱۸. طباطبایی، سید محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۱۹. ـــــــــــــــــــــــ ؛ انسان از آغاز تا انجام، ترجمه: صادق لاریجانی، چاپ دوم، تهران، انتشارات الزهراء، ۱۳۷۱ش.
۲۰. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ سوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
۲۱. طریحی، فخرالدین؛ مجمع البحرین، چاپ سوم، تهران، کتابفروشی مرتضوی، ۱۳۷۵ش.
۲۲. طوسی، محمدبن حسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
۲۳. عیاشی، محمدبن مسعود؛ تفسیر العیاشی، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۱۱ق.
۲۴. فرانکل، ویکتور؛ خدا در ناخودآگاه، ترجمه: ابراهیم یزدی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۵ش.
۲۵. فرنکنا، ویلیام کی؛ فلسفه اخلاق، ترجمه: هادی صادقی، چاپ دوم، قم، کتابخانه طه، ۱۳۸۳ش.
۲۶. قاسم زاده، حبیب الله؛ شناخت و عاطفه، تهران، انتشارات فرهنگیان، ۱۳۷۸ش.
۲۷. قاسمی، محمد جمال الدین؛ محاسن التأویل، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
۲۸. قرشی، علی اکبر؛ قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۱ش.
۲۹. کاپلستون، فردریک چارلز؛ تاریخ فلسفه، ترجمه: امیر جلال الدین اعلم، تهران، مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۳ش.
۳۰. کالوین اس. هال؛ ورنون جی، نوردبای؛ مبانی روان شناسی تحلیلی یونگ، ترجمه: محمد حسین مقبل، انتشارات جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۵ش.
۳۱. کانت، امانوئل؛ درس های فلسفه اخلاق، ترجمه: منوچهر صانعی تهران، انتشارات نقش و نگار، ۱۳۷۸ش.
۳۲. کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول کافی، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.
۳۳. گاندی، مهاتما؛ نیایش، ترجمه: شهرام نقش تبریزی، چاپ پنجم، تهران، نشر نی، ۱۳۸۷ش.
۳۴. گایزل، جان بی؛ شادکامی، ترجمه: محمد حجازی، چاپ پنجم، تهران، انتشارات ابن سینا، ۱۳۵۲ش.
۳۵. مجلسی، محمدباقر؛ بحار الانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.
۳۶. محمد محمود محمد؛ علم النفس المعاصر فی ضوء الاسلام، بیروت، دارالشروق، ۱۴۲۸ق.
۳۷. مصباح یزدی، محمد تقی؛ فلسفه اخلاق، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۷ش.
۳۸. ـــــــــــــــــــ ؛ اخلاق در قرآن، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۷ش.
۳۹. ـــــــــــــــــــ ؛ معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، بی تا.
۴۰. ـــــــــــــــــــ ؛ نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۴ش.
۴۱. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، چاپ دوم، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۸۴ش.
۴۲. مغنیه، جواد؛ تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۲۴ق.
۴۳. میبدی، احمد؛ کشف الاسرار و عده الابرار، چاپ پنجم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۱ش.
۴۴. نجاتی، محمدعثمان؛ قرآن و روان شناسی، ترجمه: عباس عرب، چاپ پنجم، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، ۱۳۸۱ش.
۴۵. نوری، میرزا حسین؛ مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸ق.
۴۶. هواردا، اوزمن؛ سموئل ام؛ مبانی فلسفی تعلیم و تربیت، ترجمه: گروه علوم تربیتی قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۹ش.